سفارش تبلیغ
صبا ویژن





























..هرچی شما بخواین...زندگی من..زندگی تو..زندگی ما

اهل دانشگاهم!
اما نیستم دانشجو
.
کارت من گمشده است
.
من به مشروط شدن نزدیکم،


آشنا هستم با سرنوشت همه دانشجویان،
نبضشان را می گیرم
هذیانهاشان را می فهمم،
من ندیدم هرگز یک نمره20،
من ندیدم که کسی ترم آخر باشد
من در این دانشگاه چقدر مضطربم.

من به یک نمره ناقابل10خشنودم

و به لیسانس قناعت دارم.
من نمی خندم اگر دوست من می افتد
.
من در این دانشگاه در سراشیب کسالت هستم
.
خوب می دانم کی استاد کوئیز می گیرد

اتوبوس کی می آید،
خوب می دانم برگه حذف کجاست.
هر کجا هستم باشم،

تریا،نقلیه،دانشکده از آن من است.
چه اهمیت دارد، گاه می روید خار بی نظمی ها

رختها را بکنیم ، پی ورزش برویم،
توپ در یک قدمی است
و نگوییم که افتادن مفهوم بدی است !
و نخوانیم کتابی که در آن فرمول نیست
.
و بدانیم اگر سلف نبود همگی می مردیم
!
و بدانیم اگر جزوه استاد نبود همه می افتادیم
!

و بدانیم اگر نقلیه نبود همگی می مانیم

و نترسیم از حذف و بدانیم اگر حذف نبود می ماندیم.
و نپرسیم کجاییم و چه کاری داریم

و نپرسیم که در قیمه چرا گوشت نیست
و اگر هست چرا یخ زده است.
بد نگوییم به استاد اگر نمره تک آوردیم
.
کار ما نیست شناسایی مسئول غذا،

کار ما شاید این است که در حسرت یک صندلی خالی،
پیوسته شناور باشیم


نوشته شده در پنج شنبه 90/5/13ساعت 3:17 عصر توسط امیر محمد| نظرات ( ) |