سفارش تبلیغ
صبا ویژن





























..هرچی شما بخواین...زندگی من..زندگی تو..زندگی ما

روزگارم خوش نیست
ژتونی دارم ، خرده پولی ، سر سوزن هوشی
دوستانی دارم بهتر از شمر و یزید
دوستانی هم چون من مشروط
و اتاقی که که همین نزدیکی است ،پشت آن کوه بلند.
اهل دانشگاهم
!
پیشه ام گپ زدن است
.
گاه گاهی هم می نویسم تکلیف،می سپارم به شما

تا به یک نمره ناقابل بیست که در آن زندانی است،
دلتان تازه شود - چه خیالی - چه خیالی
می دانم که گپ زدن بیهوده است.
خوب می دانم دانشم کم عمق است
.
اهل دانشگا هم،

قبله ام آموزش ، جانمازم جزوه ، مُهرم میز

عشق از پنجره ها می گیرم.
همه ذرات مُخ من متبلور شده است
.
دزسهایم را وقتی می خوانم

که خروس می کشد خمیازه
مرغ و ماهی خوابند.

استاد از من پرسید : چند نمره ز من می خواهی ؟

من از او پرسیدم : دل خوش سیری چند ؟
پدرم استاتیک را از بر داشت و کوئیز هم می داد.
خوب یادم هست

مدرسه باغ آزادی بود.
درس ها را آن روز حفظ می کردم در خواب

امتحان چیزی بود مثل آب خوردن.
درس بی رنجش می خواندم
.
نمره بی خواهش می آوردم
.
تا معلم پارازیت می انداخت همه غش می کردند

و کلاس چقدر زیبا بود و معلم چقدر حوصله داشت.
درس خواندن آن روز مثل یک بازی بود
.
کم کمک دور شدیم از آنجا ، بار خود را بستیم
.
عاقبت رفتیم دانشگاه ، به محیط خس آموزش ،

رفتم از پله دانشکده بالا ، بارها افتادم.

در دانشکده اتوبوسی دیدم یک عدد صندلی خالی داشت
.
من کسی را دیدم که از داشتن یک نمره10دم دانشکده پشتک می زد
.
دختری دیدم که به ترمینال نفرین می کرد
.
اتوبوسی دیدم پر از دانشجو و چه سنگین می رفت
.
اتوبوسی دیدم کسی از روزنه پنجره می گفت «کمک
»!
سفر سبز چمن تا کوکو،

بارش اشک پس از نمره تک،
جنگ آموزش با دانشجو،
جنگ دانشجویان سر ته دیگ غذا،
جنگ نقلیه با جمعیت منتظران،
حمله درس به مُخ،
حذف یک درس به فرماندهی رایانه،
فتح یک ترم به دست ترمیم،
قتل یک نمره به دست استاد،
مثل یک لبخند در آخر ترم،
همه جا را دیدم.


نوشته شده در پنج شنبه 90/5/13ساعت 3:14 عصر توسط امیر محمد| نظرات ( ) |